تمام غصه ام همین شده که گویم این چنین
و امشبم بدون تو سحر شد و نیامدی
صبا به یار آشنا بگو که شاعر شما
ز دوری رخ تو خون جگر شد و نیامدی
یک شب بیا به حرمت این چشم های خیس
بر دیدگان مانده به راهم، قدم گذار
ما مانده ایم در خَم این کوچه های تنگ
ما را بیا از این همه دلواپسی در آر
الهام امین
بر دیدگان مانده به راهم، قدم گذار
ما مانده ایم در خَم این کوچه های تنگ
ما را بیا از این همه دلواپسی در آر
الهام امین
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شوق
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حکایت شب های تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خون فشان بی تو
امین
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حکایت شب های تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خون فشان بی تو
امین
واقـعـه ي ديـــدنروي تـــــو را
ثـانـيـه اي بـيـشـتـرم آرزوسـت
ثـانـيـه اي بـيـشـتـرم آرزوسـت
نظرات شما عزیزان: